قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت هشتاد و هفتم
زمان ارسال : ۱۰۴ روز پیش
**فصل سیزدهم**
لای کپهی بزرگ کاههای گندم بیحرکت مانده بودم و حتی جرأت نفس کشیدن نداشتم.
صدای قدمهای مأمورها هرلحظه نزدیکتر میشد.
شک نداشتم که دیگر محال است بروند. عطسهام بدجوری کار ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مریم گلی
30کوفت بخورید که از چند تا سیب توی دست بچه ها نگذشتید ،ولب رسیدن بچه ها خیلی به موقع بود ممنون نویسنده جان